زبر الحدید



به نام خدا
 خدا به واسطه من خواست چند تا چیز رو بهتون بفهمونه، آقا میدونستید زمان چقدر اهمیت داره، که میشه قسم خورد باهاش؟!
 ببین خدا میخواد تو تواصی به حق و صبر داشته باشی.
 برای اینکه این کار رو بتونی انجام بدی تو باید همه کارهای خوب رو انجام بدی میدونم سخته اما سعی کن، چون تواصی به حق خودش جزو کارهای خوبِ اما به نظرت چیزی کم نیست؟ چرا هست؛ ایمان.
 تو اگر ایمان نداشته باشی حتی اگر بتونی این کارها رو هم انجام بدی به هیچ دردی نمیخوره و کلا توی خسر و خسران هستی تازه هر کاری هم بکنی نمیتونی جلوش رو بگیری پس ایمان بیار.
خلاصه حواست به وقت باشه و  سعی کن منو به قلبت به بسپری .‌



《از طرف سوره عصر》


بسم الله الرحمن الرحیم


سوره نوشت(1)


سوره مبارکه عصر/ابوالفضل دهقان

مینویسم اما برای چه نمی دانم، فقط می دانم اگر خدا بخواهد شروع کار خیری است .

گفته اند از سوره عصر بنویس، سوره ای که با کمی تامل می شود فهمید راجع به چیست والعصر قسم به عصر قسم به گذر زمان؛ آری زمان در گذر است دارد می رود، دارد عمر ما به سرانجام می‌رسد ، داریم سرمایه عظیمی را از دست میدهیم با هر تپش با هر نفس ، ان الانسان لفی خسر آری بی اغراق همه مان در حال زیان دیدن که نه، در حال خسر کردن هستیم؛ اما همه مان نه ، دسته ای هستند که عمرشان  را می‌دهند اما چیزی گرانبهاتر جایش به دست می آورند اماآن دسته؛ آن دسته چه کسانی هستند الا الذین آمنوا کسانی که ایمان آورده اند و عملوا الصالحات کار های صالح می کنند و تواصوا بالحق توصیه می‌کنند به حق و توصیه می‌کنند به صبر نمی دانم!

 اما اگر دقت کرده باشید در اکثر مواقع ایمان و عمل صالح در کنار هم آمده اند انگار لازم و موم اند صبر کن، گوش ده، چراغ پر نوری درون اتاقی روشن است نه تنها فضای اتاق بلکه شعاع آن از تمام دریچه های اتاق به بیرون می افتد و هر کس از خارج بگذرد به خوبی می‌فهمند آنجا چراغی پر نور است حالا فکر کن آن چراغ ایمان توست و آن اتاق قلب تو.

 آری نور ایمان که در قلب تو است از زبان و چشم و گوش و دست و پای تو منعکس می شود حال شاید بهتر بفهمیم که ایمان و عمل صالح لازم و موم یکدیگرند اما تواصی به حق؛ به سرعت بروم سر اصل مطلب، آن که اگر میخواهی ایمان و عمل صالح ات تداوم داشته باشد باید تواصی به حق داشته باشیم دعوت به حق که اجتماع بفهمد فرق حق و باطل را

 اما در این راه با ۱۰۰۰ بلا و آزمایش انسان رو به رو می شود با هزار سختی و مصیبت باری باید صبور باشی.

  تمام شد، تمام شد، اما انگار نوشته من نمی خواهد تمام شود می‌خواهد بنویسد می‌خواهد بگوید بعد از مدت‌ها چیزی نوشته است زود است بگذارد و برود.

 اما چاره ای نیست وقت تمام شده است باید برود دست او نیست فقط یک خواهش دارد: التماس دعای فرج


این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


(هو العلیم)

به نام آنکه عالم است، به آنچه که برآن قسم خورده است. خدارا می گویم، آن کسی که تورا جان داد و نعمت پدر و مادر داد و نان داد و نیرو داد و قرآن داد.

آیا تا به حال در انشاءهایتان و دعاهایتان که در مورد نعمت های خدا بوده، خدا را به خاطر نعمت قرآن شکر کرده اید؟ یا فقط به فکر همان نان و جان و مادیات بوده اید؟ پس شما خسر کرده اید.

صبر کنید، نمیخواهد بگویید! نگفته می دانم که گیج شده اید که خسر چیست؟

قرآن، آن نعمت خدا را از روی تاقچه بردارید، خاک روی آن را فوت کنید و دستی بر سر و رویش بکشید؛ بوسه ای بر کریم و حکیم خداوند بزنید و به سراغ صفحه 601 بروید. اینست پاسخ سوالتان.

آیا نمیدانستید؟ پس شما خسر کردید. آیا وضو ندارید؟ پس دارید خسر میکنید.

شروع میکنم و میخوانم : وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ 

همه ما در طول روز زیاد قسم میخوریم، راست یا دروغش با خداست، اما الان خدا قسم خورده! قسم خورده که ما زیان کاریم. زیانی که آنرا نمیدانیم. تکه نان هایی که از زمین بر نمی داریم و صدقه هایی که نمیدهیم و .اینست حکایت من و تو!

صبح خود را با خسر شروع و با خسر به پایان می بریم.

آیا در فکرت می گذرد که من خاسر نیستم؟ نه عزیزم، نه برادرم، دین فقط شهادت و عشق به علی (ع) و رهبر نیست. بخوان: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.

آیا در پرونده ی عصر هایت عمل صالح داری؟ یا به صبر و شکیبایی سفارش کرده ای؟ پس اگر از من میشنوی احادیث بهشت را نخوان چون در جهنم اذیت میشوی. آنوقت بیشتر حسرت میخوری.

هرچه که من بگویم، تو باید تصمیم بگیری، که جای قرآن روی تاقچه و بالای کمد است یا باز به روی رحلی که تو بر آنی؟

بنشین و تفکر و تدبر کن بر این آیات خدا و دست از ظاهر انسان های خوب بکش و کمی به سراغ چیستی خودت برو.

چفیه ات را در کشو بزار و غرور و تکبرت را بر چوب لباسی آویزان کن و خودت را هیچ نبین. حالا بخوان و در هر اعراب این قرآن تفکر کن. تفکر کن تا شاید این نوشته ی من یک لیتر بنزین تو، برای رسیدن به پمپ بنزین الهی باشد، فقط آهسته آهسته برو تا در ماینه ی راه تصادف نکنی و از این کار زده نشوی



به نام خدا
 خدا به واسطه من خواست چند تا چیز رو بهتون بفهمونه، آقا میدونستید زمان چقدر اهمیت داره، که میشه قسم خورد باهاش؟!
 ببین خدا میخواد تو تواصی به حق و صبر داشته باشی.
 برای اینکه این کار رو بتونی انجام بدی تو باید همه کارهای خوب رو انجام بدی میدونم سخته اما سعی کن، چون تواصی به حق خودش جزو کارهای خوبِ اما به نظرت چیزی کم نیست؟ چرا هست؛ ایمان.
 تو اگر ایمان نداشته باشی حتی اگر بتونی این کارها رو هم انجام بدی به هیچ دردی نمیخوره و کلا توی خسر و خسران هستی تازه هر کاری هم بکنی نمیتونی جلوش رو بگیری پس ایمان بیار.
خلاصه حواست به وقت باشه و  سعی کن منو به قلبت به بسپری .‌



《از طرف سوره عصر》


هو العلیم

به نام آنکه عالم است، به آنچه که برآن قسم خورده است. خدارا می گویم، آن کسی که تورا جان داد و نعمت پدر و مادر داد و نان داد و نیرو داد و قرآن داد.

آیا تا به حال در انشاءهایتان و دعاهایتان که در مورد نعمت های خدا بوده، خدا را به خاطر نعمت قرآن شکر کرده اید؟ یا فقط به فکر همان نان و جان و مادیات بوده اید؟ پس شما خسر کرده اید.

صبر کنید، نمیخواهد بگویید! نگفته می دانم که گیج شده اید که خسر چیست؟

قرآن، آن نعمت خدا را از روی تاقچه بردارید، خاک روی آن را فوت کنید و دستی بر سر و رویش بکشید؛ بوسه ای بر کریم و حکیم خداوند بزنید و به سراغ صفحه 601 بروید. اینست پاسخ سوالتان.

آیا نمیدانستید؟ پس شما خسر کردید. آیا وضو ندارید؟ پس دارید خسر میکنید.

شروع میکنم و میخوانم : وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ 

همه ما در طول روز زیاد قسم میخوریم، راست یا دروغش با خداست، اما الان خدا قسم خورده! قسم خورده که ما زیان کاریم. زیانی که آنرا نمیدانیم. تکه نان هایی که از زمین بر نمی داریم و صدقه هایی که نمیدهیم و .اینست حکایت من و تو!

صبح خود را با خسر شروع و با خسر به پایان می بریم.

آیا در فکرت می گذرد که من خاسر نیستم؟ نه عزیزم، نه برادرم، دین فقط شهادت و عشق به علی (ع) و رهبر نیست. بخوان: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.

آیا در پرونده ی عصر هایت عمل صالح داری؟ یا به صبر و شکیبایی سفارش کرده ای؟ پس اگر از من میشنوی احادیث بهشت را نخوان چون در جهنم اذیت میشوی. آنوقت بیشتر حسرت میخوری.

هرچه که من بگویم، تو باید تصمیم بگیری، که جای قرآن روی تاقچه و بالای کمد است یا باز به روی رحلی که تو بر آنی؟

بنشین و تفکر و تدبر کن بر این آیات خدا و دست از ظاهر انسان های خوب بکش و کمی به سراغ چیستی خودت برو.

چفیه ات را در کشو بزار و غرور و تکبرت را بر چوب لباسی آویزان کن و خودت را هیچ نبین. حالا بخوان و در هر اعراب این قرآن تفکر کن. تفکر کن تا شاید این نوشته ی من یک لیتر بنزین تو، برای رسیدن به پمپ بنزین الهی باشد، فقط آهسته آهسته برو تا در ماینه ی راه تصادف نکنی و از این کار زده نشوی



به نام خدا
 خدا به واسطه من خواست چند تا چیز رو بهتون بفهمونه، آقا میدونستید زمان چقدر اهمیت داره، که میشه قسم خورد باهاش؟!
 ببین خدا میخواد تو تواصی به حق و صبر داشته باشی.
 برای اینکه این کار رو بتونی انجام بدی تو باید همه کارهای خوب رو انجام بدی میدونم سخته اما سعی کن، چون تواصی به حق خودش جزو کارهای خوبِ اما به نظرت چیزی کم نیست؟ چرا هست؛ ایمان.
 تو اگر ایمان نداشته باشی حتی اگر بتونی این کارها رو هم انجام بدی به هیچ دردی نمیخوره و کلا توی خسر و خسران هستی تازه هر کاری هم بکنی نمیتونی جلوش رو بگیری پس ایمان بیار.
خلاصه حواست به وقت باشه و  سعی کن منو به قلبت به بسپری .‌

《از طرف سوره عصر》


بسم الله الرحمن الرحیم

سوره نوشت(1)


سوره مبارکه عصر/ابوالفضل دهقان

 

مینویسم اما برای چه نمی دانم، فقط می دانم اگر خدا بخواهد شروع کار خیری است .

گفته اند از سوره عصر بنویس، سوره ای که با کمی تامل می شود فهمید راجع به چیست والعصر قسم به عصر قسم به گذر زمان؛ آری زمان در گذر است دارد می رود، دارد عمر ما به سرانجام می‌رسد ، داریم سرمایه عظیمی را از دست میدهیم با هر تپش با هر نفس ، ان الانسان لفی خسر آری بی اغراق همه مان در حال زیان دیدن که نه، در حال خسر کردن هستیم؛ اما همه مان نه ، دسته ای هستند که عمرشان  را می‌دهند اما چیزی گرانبهاتر جایش به دست می آورند اماآن دسته؛ آن دسته چه کسانی هستند الا الذین آمنوا کسانی که ایمان آورده اند و عملوا الصالحات کار های صالح می کنند و تواصوا بالحق توصیه می‌کنند به حق و توصیه می‌کنند به صبر نمی دانم!

 اما اگر دقت کرده باشید در اکثر مواقع ایمان و عمل صالح در کنار هم آمده اند انگار لازم و موم اند صبر کن، گوش ده، چراغ پر نوری درون اتاقی روشن است نه تنها فضای اتاق بلکه شعاع آن از تمام دریچه های اتاق به بیرون می افتد و هر کس از خارج بگذرد به خوبی می‌فهمند آنجا چراغی پر نور است حالا فکر کن آن چراغ ایمان توست و آن اتاق قلب تو.

 آری نور ایمان که در قلب تو است از زبان و چشم و گوش و دست و پای تو منعکس می شود حال شاید بهتر بفهمیم که ایمان و عمل صالح لازم و موم یکدیگرند اما تواصی به حق؛ به سرعت بروم سر اصل مطلب، آن که اگر میخواهی ایمان و عمل صالح ات تداوم داشته باشد باید تواصی به حق داشته باشیم دعوت به حق که اجتماع بفهمد فرق حق و باطل را

 اما در این راه با ۱۰۰۰ بلا و آزمایش انسان رو به رو می شود با هزار سختی و مصیبت باری باید صبور باشی.

  تمام شد، تمام شد، اما انگار نوشته من نمی خواهد تمام شود می‌خواهد بنویسد می‌خواهد بگوید بعد از مدت‌ها چیزی نوشته است زود است بگذارد و برود.

 اما چاره ای نیست وقت تمام شده است باید برود دست او نیست فقط یک خواهش دارد: التماس دعای فرج

 


هو العلیم

گفتم: که الف، گفت: دگر ؟ گفتم: هیچ/ درخانه اگر کس است یک حرف بس است.



اینجا قرارگاه بچه های مسجده، تا سیاه مشق هاشون از تلاش برای آموختن قرآن رو ارائه بدن.

بچه هایی که مثل پاره های پولاد خواهند شد به برکت قرآن ان شاءالله.



بسم الله الرحمن الرحیم

ماجرای هویزه که هفتاد و دوتن لاله ی پرپر که از فرزندان حضرت روح الله بودند که او خود فردی مجاهد بود که توانست حکومت شاهنشاهی مزدور را از بین ببرد و پرچم اسلام را بالا ببرد. او فرزندانش را همانند خود انسان هایی مجاهد و پایبند به دین تربیت کرده و توانستند برای ملت ایران حماسه بیافرینند.

ماجرای هویزه که بسیار غم بار بود همه چیز را شبیه دشت کربلا می کرد.

در یک روز گرم فرزندان روح الله زیر شنی های تانک اربا اربا شدند، دلیل همه ی این دلاوری مردی ها بیم از عذاب الهی بود که بدون توشه به این سفر ابدی نروند. آنها زندگی خود را نردبانی در نظر گرفته بودند که باب بالا رفتن از آن می توانند از فرش به عرش بروند. آنها با طی کردن این پله ها به مقام ارزشمند شهادت دست یافتند.

 صلوات


بسم الله الرحمن الرحیم

 سیاهی، سیاهی،  پسرک بعد از چند ثانیه چشمانش را باز می‌کند اطراف را  نگاه میکند انگار توی کویر است مردی را میبیند که دارد چاه میکند کمی که دقت میکند میبیند دارد چاله می کند سرش را رو به اسمان بلند میکند و با کمال تعجب میبند ابر ها انگار چیزی نوشته اند : goal. به مرد خیره می شود اما مردی دیگر

در ان کویر بر روی مبلی نشسته است و هیچ کاری نمی کند. پایه های صندلی نظرش را جلب می کنند کم کم دارد درون زمین فرو می رود

این بارهم نگاهش به مردی میخورد که دارد زمین را میکند با این تفاوت که این بیل مکانیکی دارد و ان بیل و کلنگ و این یکی روی سرش تاج است و انگشتی ندارد مگر چندانگشتر رویش و ان یکی روی دستش خالکوبی شده لهو و لعب.

این بار کسی را میبیند که کلاه روی سرش است تعجب میکند هوا ابری است کلاه چرا!؟ و هر قدم که بر میدارد کمی از پایش می رود توی خاک دقت میکند میبیند انگار کلاهش مانعی شده تا اسمان را نبیند

دلش میخواهد برود بالا، برسد به آسمان که تازه متوجه نردبانی میشود خودش را نزدیکش میکند تازه میفهمد که چقدر این نردبان طولانی و بزرگ است و چندین و چند نفر دارند از آن بالا می روند. ناگهان مردی از ان بالا سقوط میکند و می افتد  کنار پای او به بالا خیره می شود مردی  روی یک پله می ایستد و حرکتی نمیکند همان لحظه بادی می وزد و او هم پرت می شود پایین. مردی روی پله چهارم است ولی روی پیشانی اش نوشته پله شیشم همین است که نمیتواند پایش را روی پله بعدط بگذارد و به اسمان نزدیک شود

برای اینکه از نردبان خدا بریم بالا بیاید 

اول بدونیم پله چندمیم 

 دوم قرار بذاریم لحظه ای مکث نکنیم ودایما به سمت بالا پیش برویم.

 



ب
در ابتدای سوره معارج امده است شخصی(از رسول خدا یا در واقع از خود خدا) درخواست عذابی میکند ک بر او نازل میشود اما چطور میشود ک یک شخص به جایی میرسد ک در خواست عذاب میکند در ایه بعد گفته شده است این عذاب مخصوص کافرین است ک کسی نمیتواند مانع ان شود
(یکی از دلایلی ک میتوان اشاره کرد ک شخصی درخواست عذاب میکند این است ان فرد صبر در برابر سختی ندارد و حق را نمی پذیرد و نکته دیگر این است ک صبر و پذیرفتن حق از ویژگی های اصلی ایمان است و کسی انها ندارد میتوان گفت ایمان ندارد و کلمه مترادف بی ایمانی همان کفر،کافر است ک در همان ایه دو امده است)
در ایه سه به نکته ای اشاره دارد ک اینگونه میتوان تفسیر کرد ک خداوند درجات و یا نردبان ها می توان ما را همچون فرشتگان بالا ببرد و یا دقیق تر ما میتوانیم با انجام کار هایی(ک در سوره ب انها اشاره شده) از سوره معارج همچون نردبانی استفاده کنیم و خود را ب درجات بالا برسانیم
اولین شاخصه در ایه ۵ امده است ک میگوید باید دارای صبری جمیل(قوی)باشیم چرا ک انها(کافران) ان روز را(قیامت) را دور میبیند ولی ما انرا نزدیک
(این صبر و یا اینکه ما همواره روز قیامت را نزدیک ببینیم موجب میشود ک ما همواره مراقب اعمال و رفتار های خود باشیم ) در ادامه سوره از ان روز تعریف کرده است ک میتوان فهمید ان روز چقدر وحشتناک است
(در ان روز گناه کار سعی میکند همه اشخاص و افراد نزدیک خود را (فرزند همسر برادر)در برابر عذاب فدا کند تا خودش را نجات دهد اما هرگز اینگونه نمیشود)
در ایه ۱۹ امده است انسان هلوعا(حریص و کم طاقت)افریده شده است ولی قطعا این اصل هست ک خدا انسان را با صفات بد نیافریده است اما این صفت حریص و کم طاقت چیست؟
(این صفت برای دوره ای از زندگی انسان لازم است اما در ادامه زندگی باید این صفت را در خود کمرنگ تر کند و گرنه میتواند خطرناک شود)
دو ایه بعدی  در توصیف هلوعا امده است ک میگوید وقتی بدی به او برسد نمی تواند طاقت بیاورد و بیتابی میکند اما وقتی خوبی ب ان برسد مانع دیگران میشود(بخل می ورزد)
از ایه ۲۲ وارد بحث دیگری میشود ک ب ویژگی های کسانی ک درست کارند و ایمان دارند اشاره دارد
و در ادامه دو ایه قبل(۲۱ ۲۰) میگوید به جز نمازگزاران


آنچه که من از سوره معارج آموختم:


1)    نابودی کافران: اینکه این سوره به ما بشارت می دهد که کافران نابود خواهند شد مانند حرف حضرت آقا که گفتند : صهونیسم تا 25 سال دیگر نابود هواهد شد.

  ***
2)    معاد: در بعضی از آیات این سوره به معاد اشاره دارد و اینکه کافران حاضرند هر کاری بکنند تا از عذاب دوزخ برهند. ان شاءالله که ما از آنان نباشیم.

****
3)    حریص بودن: آیه 19 این سوره می فرماید: طمع انسان حریص می باشد و چون شر و بدی به او میرسد بی قراری میکند به غیر از نمازگزاران؛ همه می دانند که انسان حریص است ولی اگر ما بتوانیم خودمان را جزو نمازگزاران قرار دهیم دیگر حریص نیستیم.

****
4)    نمازگزار حقیقی: نمازگزار حقیقی کسی است که از خداوند اطاعت کند ، به معاد اعتقاد داشته باشد ، و سخت از خدا بترسد و.


بسم الله الرحمن الرحیم

ماجرای هویزه که هفتاد و دوتن لاله ی پرپر که از فرزندان حضرت روح الله بودند که او خود فردی مجاهد بود که توانست حکومت شاهنشاهی مزدور را از بین ببرد و پرچم اسلام را بالا ببرد. او فرزندانش را همانند خود انسان هایی مجاهد و پایبند به دین تربیت کرده و توانستند برای ملت ایران حماسه بیافرینند.

ماجرای هویزه که بسیار غم بار بود همه چیز را شبیه دشت کربلا می کرد.

در یک روز گرم فرزندان روح الله زیر شنی های تانک اربا اربا شدند، دلیل همه ی این دلاوری مردی ها بیم از عذاب الهی بود که بدون توشه به این سفر ابدی نروند. آنها زندگی خود را نردبانی در نظر گرفته بودند که باب بالا رفتن از آن می توانند از فرش به عرش بروند. آنها با طی کردن این پله ها به مقام ارزشمند شهادت دست یافتند.

 صلوات


بسم الله الرحمن الرحیم

 سیاهی، سیاهی،  پسرک بعد از چند ثانیه چشمانش را باز می‌کند اطراف را  نگاه میکند انگار توی کویر است مردی را میبیند که دارد چاه میکند کمی که دقت میکند میبیند دارد چاله می کند سرش را رو به اسمان بلند میکند و با کمال تعجب میبند ابر ها انگار چیزی نوشته اند : goal. به مرد خیره می شود اما مردی دیگر

در ان کویر بر روی مبلی نشسته است و هیچ کاری نمی کند. پایه های صندلی نظرش را جلب می کنند کم کم دارد درون زمین فرو می رود

این بارهم نگاهش به مردی میخورد که دارد زمین را میکند با این تفاوت که این بیل مکانیکی دارد و ان بیل و کلنگ و این یکی روی سرش تاج است و انگشتی ندارد مگر چندانگشتر رویش و ان یکی روی دستش خالکوبی شده لهو و لعب.

این بار کسی را میبیند که کلاه روی سرش است تعجب میکند هوا ابری است کلاه چرا!؟ و هر قدم که بر میدارد کمی از پایش می رود توی خاک دقت میکند میبیند انگار کلاهش مانعی شده تا اسمان را نبیند

دلش میخواهد برود بالا، برسد به آسمان که تازه متوجه نردبانی میشود خودش را نزدیکش میکند تازه میفهمد که چقدر این نردبان طولانی و بزرگ است و چندین و چند نفر دارند از آن بالا می روند. ناگهان مردی از ان بالا سقوط میکند و می افتد  کنار پای او به بالا خیره می شود مردی  روی یک پله می ایستد و حرکتی نمیکند همان لحظه بادی می وزد و او هم پرت می شود پایین. مردی روی پله چهارم است ولی روی پیشانی اش نوشته پله شیشم همین است که نمیتواند پایش را روی پله بعدط بگذارد و به اسمان نزدیک شود

برای اینکه از نردبان خدا بریم بالا بیاید 

اول بدونیم پله چندمیم 

 دوم قرار بذاریم لحظه ای مکث نکنیم ودایما به سمت بالا پیش برویم.

 



بسم الله الرحمن الرحیم

سوره نوشت(1)


سوره مبارکه عصر/ابوالفضل دهقان

 

مینویسم اما برای چه نمی دانم، فقط می دانم اگر خدا بخواهد شروع کار خیری است .

گفته اند از سوره عصر بنویس، سوره ای که با کمی تامل می شود فهمید راجع به چیست والعصر قسم به عصر قسم به گذر زمان؛ آری زمان در گذر است دارد می رود، دارد عمر ما به سرانجام می‌رسد ، داریم سرمایه عظیمی را از دست میدهیم با هر تپش با هر نفس ، ان الانسان لفی خسر آری بی اغراق همه مان در حال زیان دیدن که نه، در حال خسر کردن هستیم؛ اما همه مان نه ، دسته ای هستند که عمرشان  را می‌دهند اما چیزی گرانبهاتر جایش به دست می آورند اماآن دسته؛ آن دسته چه کسانی هستند الا الذین آمنوا کسانی که ایمان آورده اند و عملوا الصالحات کار های صالح می کنند و تواصوا بالحق توصیه می‌کنند به حق و توصیه می‌کنند به صبر نمی دانم!

 اما اگر دقت کرده باشید در اکثر مواقع ایمان و عمل صالح در کنار هم آمده اند انگار لازم و موم اند صبر کن، گوش ده، چراغ پر نوری درون اتاقی روشن است نه تنها فضای اتاق بلکه شعاع آن از تمام دریچه های اتاق به بیرون می افتد و هر کس از خارج بگذرد به خوبی می‌فهمند آنجا چراغی پر نور است حالا فکر کن آن چراغ ایمان توست و آن اتاق قلب تو.

 آری نور ایمان که در قلب تو است از زبان و چشم و گوش و دست و پای تو منعکس می شود حال شاید بهتر بفهمیم که ایمان و عمل صالح لازم و موم یکدیگرند اما تواصی به حق؛ به سرعت بروم سر اصل مطلب، آن که اگر میخواهی ایمان و عمل صالح ات تداوم داشته باشد باید تواصی به حق داشته باشیم دعوت به حق که اجتماع بفهمد فرق حق و باطل را

 اما در این راه با ۱۰۰۰ بلا و آزمایش انسان رو به رو می شود با هزار سختی و مصیبت باری باید صبور باشی.

  تمام شد، تمام شد، اما انگار نوشته من نمی خواهد تمام شود می‌خواهد بنویسد می‌خواهد بگوید بعد از مدت‌ها چیزی نوشته است زود است بگذارد و برود.

 اما چاره ای نیست وقت تمام شده است باید برود دست او نیست فقط یک خواهش دارد: التماس دعای فرج

 


عارف ۱۲ ساله

بسم الله الرحمن الرحیم

این کتاب در مورد یک شهید دوازده ساله است که نسبت به سنش از میزان فهم و آگاهی بسیاری بر خوردار بود.

در کتاب بعضی از خاطرات شهید رضا پناهی است که در دوازده سالگی شهید شده است. به نظر من میزان فهم و آگاهی او به اندازه یک مرد چهل یا پنجاه ساله و یا حتی بیشتر است که سرد و گرم زندگی را چشیده و تجربه به دست آورده.

به گفته مادر او، او عاشق خدا و اهل بیت بود و به نظر من، او این را با خونش ثابت کرد و در راه اسلام شهید شد.

شهید رضا پناهی حتی در زمان قبل از انقلاب نیز با آن سن کمش برای پیروزی اسلام تلاش می کرد.

مادر او گفته روزی که امام به ایران آمد، او از پدر خواهش کرد که او را به دیدار امام ببرد اما برای پدر مشکلی پیش آمد و او نتوانسته که رضا را ببرد و رضا از شدت ناراحتی گریه می کرد و حتی وقتی تلویزیون لحظه ورود امام را نشان می داد او پای تلویزیون گریه می کرد؛ به نظر من کمتر کسی توی این سن به خاطر همچین چیزی گریه می کند، و این نشان دهنده عشق او به امام و انقلاب است.

شهید رضا پناهی می تواند یک الگوی بسیار خوب برای انسان ها باشد؛ شاید تعجب کنید که مگر انسان دوازده ساله می تواند برای کسی الگو باشد و این نشان دهنده اوج کمال و دانش در اوست.

در دوران جنگ تحمیلی از این رضا پناهی ها زیاد پیدا می شد که متأسفانه بعد از جنگ ما آن ها را فراموش کردیم. شاید این تقصیر ما مردم است که قدر انقلاب و شهدایش را ندانسته ایم.

شهید رضا بخش یکی از اعجوبه های زمان جنگ بود که این ها تنها بخش کوچکی از ویژگی های مثبت و نقاط قوت او بود، و به نظر من اگر بخواهیم تمامی ویژگی های او را بیان کنیم به یک کتاب هشتاد الی نود صفحه ای نیاز داریم که آقای سید حسن این ها را به نقل از مادر او در کتاب *عارف ۱۲ ساله* گنجانده است.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته



بسم الله الرحمن الرحیم

کمکم کن.قسمت اول.


کم کم از سرخی آسمان کاسته میشد و ابر های خاکستری و تیره ، پهنای آسمان را پر می کردند. درهایی آرام آرام بسته میشد، که چیز سیاه و درهم و مبهم به سرعت به زمین آمد و محکم بر سر کسی خورد! اما طرف انگار ههیچ حسی نداشته باشه راهش را کشید و رفت! انگار نه انگار که چیزی بر سرش خورده است.
آن که به زمین آمد شبیه به انسان بود؛ نه فرشته؛ شاید هم شبه بود؛ شاید هم موجود دیگری بود ! هرچه بود رفتن آن مرد را با حسرتی آمیخته با خشم نگاه میکرد. رو به آسمان کرد و به تماشای نورهایی که در آسمان بالا و بالاتر می رفتند، ایستاد. از دیدن آنها سیر نمیشد و به حالشان غبطه میخورد. یادش آمد، کمی پیش ، با چه شوقی با آنها همراه شده و به آسمان پرکشیده بود.
حالا جا ماندن آز آن کاروان نورانی برایش خیلی دلگیر و سنگین بود. چقدر دلش هوای پریدن داشت به آن سوی ابر ها وهمراهی با فرشته های زیبا
چقدر خجالت کشیده بود وقتی که به او و خیلی های دیگر اجازه رفتن نداده بودند. چقدر دلش گرفته بود. چقدر خواهش کرده بوداز دربان ها که اجازه بدهند کمی بالاتر برود؛ ولی آنها با مهربانی غم باری گفتند: اجازه نداریم. فقط به او دلداری داده بودند و گفته بودند :تقصیر تو نیست. صاحبت بی خیال و بی قید است و تا وقتی کارش را درست انجام ندهد؛ تو نمیتوانی بالا بروی.


فکر میکنید که جریان چیه.؟


عارف ۱۲ ساله

بسم الله الرحمن الرحیم

این کتاب در مورد یک شهید دوازده ساله است که نسبت به سنش از میزان فهم و آگاهی بسیاری بر خوردار بود.

در کتاب بعضی از خاطرات شهید رضا پناهی است که در دوازده سالگی شهید شده است. به نظر من میزان فهم و آگاهی او به اندازه یک مرد چهل یا پنجاه ساله و یا حتی بیشتر است که سرد و گرم زندگی را چشیده و تجربه به دست آورده.

به گفته مادر او، او عاشق خدا و اهل بیت بود و به نظر من، او این را با خونش ثابت کرد و در راه اسلام شهید شد.

شهید رضا پناهی حتی در زمان قبل از انقلاب نیز با آن سن کمش برای پیروزی اسلام تلاش می کرد.

مادر او گفته روزی که امام به ایران آمد، او از پدر خواهش کرد که او را به دیدار امام ببرد اما برای پدر مشکلی پیش آمد و او نتوانسته که رضا را ببرد و رضا از شدت ناراحتی گریه می کرد و حتی وقتی تلویزیون لحظه ورود امام را نشان می داد او پای تلویزیون گریه می کرد؛ به نظر من کمتر کسی توی این سن به خاطر همچین چیزی گریه می کند، و این نشان دهنده عشق او به امام و انقلاب است.

شهید رضا پناهی می تواند یک الگوی بسیار خوب برای انسان ها باشد؛ شاید تعجب کنید که مگر انسان دوازده ساله می تواند برای کسی الگو باشد و این نشان دهنده اوج کمال و دانش در اوست.

در دوران جنگ تحمیلی از این رضا پناهی ها زیاد پیدا می شد که متأسفانه بعد از جنگ ما آن ها را فراموش کردیم. شاید این تقصیر ما مردم است که قدر انقلاب و شهدایش را ندانسته ایم.

شهید رضا بخش یکی از اعجوبه های زمان جنگ بود که این ها تنها بخش کوچکی از ویژگی های مثبت و نقاط قوت او بود، و به نظر من اگر بخواهیم تمامی ویژگی های او را بیان کنیم به یک کتاب هشتاد الی نود صفحه ای نیاز داریم که آقای سید حسن این ها را به نقل از مادر او در کتاب *عارف ۱۲ ساله* گنجانده است.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته



بسم الله الرحمن الرحیم

تا ب حال ب غاسق اذا وقب فکر کردی؟؟

روزی ک مردم درحال یادگیری بودن افکار داشت روشن روشن ترمیشد عده ای فکرشان روشن شد اما همه نه!

افکار خاموش بودند و بعضی نیمه روشن! 

آن ۲ گروه غافل از این که خطر در کمین هست عده ای در حال خوش گذرانی پ عده ای دیگه درحال تفکر و عمل بودند تنها روشن فکران بودند که از این خطر با خبر بودند اما چجوری باید به بقیه میگفتن !

کسایی که نه دل میداند نه گوش!

یکی از آنها گفت: وای برآنها که غافلند از خطر پیش رو وای بر آنها ک درحال روشن شدند هستند ولی سیاهی خطر را ب چشم نمیبینند. 

ایکاش کمی حتیاط میکردند و جدی میگرفتند

بعد از روز ها ناگهان سیاهی آمد اما سیاهی همان دود نبود آن سیاهی که داشتن دیگران اخطار میدادند خطری جز یک حرف نبود 

حرفی که : افکار خاموش و نیمه روشن را خاموش و از بین برد! 

اما چرا گروه اول از بین نرفتند ؟؟!!

افکار روشن هیچ گاه یا به سادگی خاموش نمیشوند!

همانگونه ک ۱۴ معصوم ما بین فساد آن زمان معصوم بودند !

مشکل الان دنیای امروزی همین هست که نمیدانیم خطر در کمین هست!

کمی تفکر کنیم تا به دام نیفتیم ما هنوز افکار روشن نداریم !

غاسق اذا وقب.

سیاهی که همهجارا فرا گرفت


بسم الله الرحمن الرحیم

 

***تکلیف: ماجرایی بنویسید که یکی از شرهای سوره مبارکه فلق درون آن ماجرا نمایان شود.


مثل هر روز داشتم پیاده از مدرسه به خانه می اومدم که به اتفاق دوست دوران راهنماییم را دیدم.خیلی تغییر کرده بود.از موهایش بگیر تا کفشش.خیلی توجهی نکردم و مثل سابق باهاش گرم گرفتمخیلی خوش گذشت یکی دوساعت حرف زدیم و هی خندیدیم.گفت برای اینکه دیگه ازهم بی خبر نشیم هردومون یه بازی آنلاین کنیم من هم قبول کردم.بعد از خداحافظی رفتم خانه.

بازی را دانلود کردم خیلی وقت بود دیگر بازیی نمیکردم به غیر از فوتبال. دوستم رو پیدا کردم و باهاش شروع کردم به بازی کردن.یهو وسط بازی بخودم اومدم من برا فردا کلی درس دارم چرا دارم بازی میکنم!؟  از دوستم خداحافظی کردم و شروع کردم به درس خواندن اما خیلی زود هوا تاریک شد و دستور پدر مبنی بر خواب، صادر. فردایش تا رسیدم خانه تلفون زنگ زد دوستم بود گفت بیا بازی من هم ده دقیقه گفتم بروم بازی کنم اما وقتی از پای گوشی پاشدم دیدم سه ساعت گذشته. همینطور گذشتو من روز به روز بیشتر بازی میکردم.تا موقعی که معلما گفتن هفته بعد امتحانای ترمه.خیلی استرس گرفتم حدود یک ماهی بود که درست و حسابی درس نخونده بودم تصیمم را گرفتم بازی را پاک کنم.

 رسیدم خانه و رفتم سمت گوشی اما همان موقع تلفن زنگ زد

دیگر یک جوری شده بودم که انگار دیگر کاریجز بازی نداشتم.


بسم رب الشهدا


***تکلیف: ماجرایی بنویسید که یکی از شرهای سوره مبارکه فلق درون آن ماجرا نمایان شود.


یک قدم تا جهنم
دست هایش  را مشت کرده بود و محکم قدم بر می داشت، از اخم روی صورتش می توان فهمید که از چیزی عصبانی است. او در کلاس و حتی مدرسه هیچ دوستی نداشت به غیر از یه نفر یعنی علی. او از بچگی با علی دوست بوده و علی تنها دوست بود.
وقتی که علی او را دید سمت او رفت و به او گفت: احمد.چیزی شده؟
اما او پاسخی نداد.
دوباره پرسید: احمد با تو ام، اگه چیزی شده بگو. ولی احمد هیچ پاسخی نداد.
اما برای بار سوم که علی از او پرسید دیگر نتوانسته جلو خودش را بگیرد و شروع کرد به سخن گفتن: چرا همیشه محمد حسین از همه بهتر هست، او همیشه و همه جا حضور دارد و همه عاشق او هستن؛ اما من چی؟ من که یک دانش آموز نسبتا خوب هستم، ولی نگاه کن الان دوستی به جزء تو ندارم اصلا دوست دارم او بمیرد تا من هم بتوانم خودی نشان اصلا از آن پسر خوش نمی آید.
علی از حرف های او متحیر شده بود اما فقط در یک کلمه به احمد جواب داد: این راه تو اصلا درست نیست، بهتر است بیشتر بهش فکر کنی.
احمد منظور او را نفهمیده بود، اما اصلا به آن اهمیت نداد. با خودش گفت از فردا امتحانات ترم اول شروع می شود، الان بهترین موقع است که خودم را ثابت کنم و از محمد حسین جلو بزنم.
امروز خیلی عجله داشت، چون امروز کارنامه ها را می دادن و الان نوبت کارنامه او بود اما وقتی کارنامه اش را دید متعجب شد. معدلش شده بود هجده و هشتاد و نه صدم. اما پایین کارنامه اش را که دید تعجبش به خشم تبدیل شد؛ برترین معدل پایه کسی نبود به جزء محمد حسین. دیگر نتوانسته خودش را کنترل کند و بعد از تعطیل شدن مدرسه سراغش رفت و او را صدا زد: محمد حسین. خشم او در صدایش واضح بود.
وقتی که محمد حسین برگشت و او را دید به او سلام کرد ولی احمد جوابش را نداد و آمد سمتش و یقه اش را گرفت و.
باورش نمی شد که چه کار کرده است. می خواست فرار کند اما نمی توانست همه مردم او را دیده بودند. حالا او مرتکب قتل شده بود و هیچ کاری نمی توانست بکند. او را به زندان بردند و طولی نکشیده که حکم دادگاه صادر شد؛ اعدام.
وقتی او را پای چوبه دار بردند تازه منظور حرف علی را فهمید. اوبا ایجاد حسادت هم به خودش ضربه زد هم به دیگران اما الان هیچ را بازگشتی وجود ندارد و او با این کار هم دنیا و هم آخرت خود را نابود کرد.


امام باقر ع:حسد ایمان انسان را میخورد واز بین میبرد همان گونه آتش هیزم را


در زمان های قدیم مرد ثروتمندی زندگی می کرد.او غلامی داشت که بسیار به او میرسید واورا تامین میکرد.روزی به او گفت:میخواهم تورا آزاد کنم اما یک خواسته از تو دارم قول می دهی که آن را انجام دهی. غلام گفت: هرچه باشد قبول میکنم.مرد گفت:در خانه ی بقلی مردی زندگی میکند که زمانی رقیب من بوده است واکنون از من جلو زده است.میخواهم سر من را در پشت بام او قطع کنی تا وقتی مردم آن رادیدند بر گردن او بیندازند.غلام حرف اورا قبول کرد وسر او را برید و رفت.چند روز بعد به غلام خبر رسید درپشت بام خانه ی مردی سر بریده ای پیداشده است و اورا به جرم قتل زندانی کرده اند . دل غلام به رحم آمد وروانه شهر شد تا موضوع اصلی را بگوید.در این موقع بود که مرد زندانی به قاضی گفت:من اگر بخواهم کسی را به قتل برسانم اورا در خانه ی خودش یا دیگری به قتل می رساندم نه در خانه ی خودم.قاضی حرف اورا قبول کرد دراین هنگام بود که غلام وارد شد و همه واقعیت را گفت و پولی که مرد حسود به او برای انجام کارش را داده بود را برگرداند. نتیجه میگیریم که مرد حسود به خواسته اش که نرسیده بود که هیچ مال خود را نیز از دست داده بود

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم:آدم حسود برکسی غیظ و غضب دارد که گناهی نکرده است


               بسم الله الرحمن الرحیم

روز اول مدرسه بود معلم وارد کلاس شد و شروع کرد به معرفی خودش بعد از ان سعی کرد تا با صحبت هایش حس رقابتی میان دانش آموزان ایجاد کند 
میان دانش آموزان کسی بود ک سطح هوشی بالایی داشت اما درس خیلی نمیخواند نامش امین بود.هفته ها ک میگذشت او تحت تاثیر حرف های معلم هر روز درسش بهتر میشد ،او شده بود شاگرد اول کلاس، همه به او غبطه می خوردند 
هر کس میرفت پیش او تا بفهمد چگونه درسش خوب شده است او پاسخ میداد:سعی و تلاش من هر روز درس هارا دوره میکنم و تمرین بسیار زیادی دارم 
دوستم بر خلاف همه فکر میکرد او دروغ میگوید و فقط بخواطر اینکه معلم ها او را دوست دارند به او نمره میدهند.دوستم همیشه به او حسادت میکرد اخر همیشه شاگرد دوم میشد و او شاگرد اول.
دوستم هفته ها بود ک پیش معلم ها میرفت و با انها مخفیانه حرف میزد،هرچقدر سعی می کردم تا بفهمم هدفش چیست جوابی نمیداد و فقط میگفت نقشه ای دارم خودت خواهی فهمید 
چند روز بعد معلم برگه های تصحیح شده امتخان بچه ها را پخش کرد به امین ک رسید اخم های معلم در هم رفت و یکدفعه برگه اورا پاره کرد  همه تعجب کرده بودند چون نمره امین مثل همیشه کامل شده بود اما برخورد معلم برای چه بود سکوت کلاس را فرا گرفته بود ک معلم گفت تو تقلب کرده ای این هم مدرکش همه از این حرف معلم متعجب بودند چون می دانستند امین کسی نیست ک تقلب کند دوستم به من گفت:حالا فهمیدی بالاخره انتقاممو گرفتم کاری کردم معلم به اون شک کنه.من خیلی جا خوردم انتظار همچین کاری را نداشتم 
روز های بعد فهمیدم فقط ان معلم اعتمادش را نسبت امین از دست نداره بلکه همه معلم ها با امین بد رفتاری میکنند رفته رفته امین روحیه اش تضعیف و درسش هر روز بدتر.حالا دوستم شده بود شاگرد اول کلاس اما اما باز هم راضی نشده بود انگار یک جای کار میلنگید دوستم به هدفش رسیده بود اما باز هم ناراحت بود همه بچه های کلاس به او بی توجهی میکردند انها فهمیده بودند همه این قضیه ها تقصیر دوستم است.امین چند روزی بود که به مدرسه نمیامد و همه نگرانش بودند 
دوستم از کارش پشیمان شده بود اما نمی دانست چگونه جبران کند ، پیش من امده بود و راه حلی میخواست 
من فکری به ذهنم رسید به دوستم گفتم بیا باهم به خانه امین برویم و ماجرا را برایش تعریف کنیم دوستم شوکه شده بود اما قبول کرد.من و دوستم شرمسار به خانه امین رفتیم و ماجرا را برای او تعریف کردیم من انتظار داشتم امین به شدت عصبانی شود اما او با خوش اخلاقی دوستم را بخشید و گفت اگر تو میخواستی اول شوی کافی بود بیای تا با هم درس بخوانیم و تمرین کنیم دوستم بسیار خجالت زده شده بود 
روز بعد رفت پیش معلمان و قضیه را برای انها تعریف کرد.از اون روز به بعد دوستم با امین باهم بسیار صمیمی شده بودند و با هم درس میخوانند 



کمکم کن قسمت دوم



بسم الله الرحمن الرحیم

برگشت و مرد را نگاه کرد ، درحالی که  قطره اشکی از گوشه چشمش فرو غلتید ، گفت: خدا ضایعت کند که مرا ضایع کردی! و باز او ماند و بغض گلو گیر همیشگی و حسرت.

برای او که هربار تا پیشت دروازه آسمان میرفت و خوشحالی کاروان نور را میدید ، دیگر زمین خسته کننده بود؛ ملال آور بود؛ اما او چه کار میتوانست بکند ؟ گوش صاحبش بدهکار این حرف ها نبود . انگار که پنبه در گوشش فرو کرده باشند . او هم نمیتوانست دست روی دست بگزارد. غصه خوردن و آه کشیدن فایده ای نداشت باید کاری میکرد بعد از کمی فکر با خودش گفت شاید راه خوبی به نظر میرسید. امتحانش ضرری نداشت. شاید آنجا میتوانست حرفش را بزند و کمی آدمش کند. 

مرد خوابید و رویای او آرام به حرکت در آمد او هم آرام آرام به سرزمین رویای صاحبش قدم گذاشت. باید او را جایی میبرد. جایی که ببیند و بفهمد دارد چه کار میکنند.


همه جا تاریک بود. باد دیوانه وار به هر سو میدوید. صاحبش نمیتوانست جلوی پایش را ببیند به سختی راه میرفت. کم کم صدای مبهمی به گوشش رسید و بلند تر شد. همان جا ایستاد و خشکش زد. از ترس به خودش میلرزید. شروع کرد بی هدف به هر طرف دویدن و کمک خواستن یک دفعه سمت راستش روشن شد. نور هایی را دید و با خوش حالی به سمت آنها دوید ؛ اما هرچه به نور ها نزدیک میشد آنها از او فاصله می گرفتند ! خسته و نا امید استاد و با صدای بلند فریاد زد : خواهش میکنم بمانید؛ مرا تنها نگذارید؛ من میترسم ! نور ها کمی مکث کردند و برگشتند.

هاج و واج مانده بود باورش نمیشد بعضی از دوستانش دست در دست این نور ها به طرفش آمدند . از دوستانش پرسید: این ها فرشته اند ؟ چرا فقط با شمایند؟-پس فرشته من کو؟ چرا کسی به من توجهی نمیکند؟ یکی از دوستانش به نوی که در دستش گرفته بود اشاره کرد و با تبسم گفت : معرفی میکنم: نماز بنده.

و ادامه داد نماز هرکسی هوای صاحبش را دارد تو هم نمازت را صدا کن تا همراهت شود.

این را گفتند و دور شدند . دوباره همه جا تاریک شد . و ترس و ناامیدی به جانش افتاد. با تمام وجود نمازش را صدا کرد طولی نکشید که احساس کرد کسب به طرفش می آید لاغر بود و ترکیده . به زور راه میرفت. انگار مریض بود! بات دست پاچگی پرسید : او دیگر که هستی ؟

-- من ؟ نباید هم بشناسی ! من نماز تو هستم!!

مرد با تعجب گفت : نماز من ؟ پس چرا مثل نماز دوستانم نور نداری؟ چرا اینقدر بیحالی

او که انگار منتظر این حرف صاحبش بود ، دیگر بغضش ترکید . با گریه گفت چرا از من میپرسی همه اش تقصیر توست !!

تقصیر من؟ 

 دوستان تو نمازشان را درست و به موقع ادا میکنند و حواسشان فقط به پروردگار است برای همین نمازشان نورانی میشود. و به آسمان میرود؛ اما تو انگار نه انگار با خدای خودت حرف میزنی.

حواست به همه چیز است جز خدا. میخواستی من بهتر از این باشم؟! هر بار که مرا بالا می فرستی، پشت دروازه های آسمان می مانم و نمیتوانم همراه نماز های دیگر بالا تر روم . هر بار که ضایع میشوم و بر میگردم بر سرت فریاد می کشم و نفرینت میکنم ؛ اما تو اصلا توجهی نمیکنی . همه اش تقصیر توست ؛ خود تو.


صبح شده بود و حالا دیگر این ستاره ها نبودند که میدرخشیدند نگاهی به خودش انداخت. حالا او هم میدرخشید. ولی هنوز نگران بود. از اینکه نکند دوباره از دروازه رد نشود. 

به پایین نگاه انداخت. صاحبش را دید که سر بر سجده گذاشته.


منبع: سایت ستاد اقامه نماز شهر قم


بسم الله الرحمن الرحیم

خلاصه بیانیه گام دوم

برای برداشتن گام اینده باید گذشته را درست شناخت!

چهل سال گذشته:

  • جمهوری اسلامی:
    • به اصول خود بشدت پایبند
    • به مرزبندی های خود با رقیبان بشدت حساس
    • در هیچ معرکه ای گلوله اول را شلیک نکرده اما پس از حمله: دفاع و ضربه محکم  
    • عزت و پیشرفت ایران در همه عرصه ها.علت:
    1. مدیریت های جهادی الهام گرفته از ایمان
    2. اعتقاد به اصلما می توانیم»

ادامه مطلب


بسم الله الرحمن الرحیم

سال تحصیلی جدید شروع شد .من تصمیم گرفته بودم سخت درس بخوانم و نفر اول باشم .ماه های اول خیلی خوب بود در پایه بالاتر از من کسی نبود.حس میکردم علی که همکلاسی من و نفر بعدی من در نمرات است به من حسادت شدیدی میکند.

روز ها گذشتند من با او دوستی کرده ام و ارتباطمان قطع نمیشد.تنها مشکل من با او این بود که نماز نمیخواند و من سعی میکردم او را نماز خوان کنم.

امروز برای اولین بار بعد از مدرسه با علی به پارم رفتم. او مرا با چند نفر آشنا کرد و با آنها مشغول بازی شدیم.موقع اذان شد من میخواستم بروم نماز بخوانم اما علی با اصرار نگذاشت و چون در وسط بازی بودیم به بازی ادامه دادم با خود گفتم:می روم خانه و نمازم را میخوانم. به خانه آمدم شب شده بود و نماز ظهر و عصرم قضا.

در روز های بعدی من و علی و آن چند نفر به صورت مجازی با هم بازی میکردیم اما نمیدانم چرا علی خیلی کم شرکت میکرد . هر دفعه بهانه ای می آورد و من با بقیه بازی میکردم.بازی بسیار لذت بخش بود و باعث میشد من از کار و زندگی یعنی نماز و درس و . عقب بمانم یا آنها را انجام ندهم. بد جوری معتاد بازی شده بودم و روز به روز درس من بهتر میشد و درس علی بهتر.

ترک کردن بازی برایم سخت شده بود و حال میفهمم که دوستی من با علی یکی از اشتباهات بزرگ زندگی ام بود. دیگر میل به نماز و درس نداشتم و دنبال بازی بودم . باید اعتراف کنم که علی زبان خوشی داشت و خیلی خوب مرا معتاد انواع بازی ها کرد.

ولی صبر کنید.آیا سپیده دم را دیده اید که درمیان تاریکی شب فروزان میشود؟؟ پدرم کنسول بازی را از من گرفت است و من مانده ام مثل معتادی که در ترک است . براستی که دست پدرم درد نکند زیرا با این کار او من به خودم آمدم و به درس و کارهایم رسیدم و نماز هایم را اول وقت به جا می آورم حداقل اینگونه کمی احساس مثبت بودن میکنم.


به نام خدا
روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت. در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد. یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است. سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد. وقتی همسایه صدای در زدن او راشنید خوشحال شد وپیش خود فکر کرداین بار دیگر برای دعوا آمده است. وقتی در را بازکرد مرد به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و گفت : " هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت میکند که از آن بیشتر دارد ."

                          بسم الله الرحمن الرحیم

تکلیف:به نظر شما پناهگاه سوره ناس چگونه است؟

به نظر من پناهگاه سوره ناس میتواند شبیه وضعیت فردی باشد که کسی در حال تعقیب او به قصد صدمه زدن است و ان فرد به جایی شبیه هزار تو میرسد در ابتدای هزار تو یه دفترچه راهنما است که نشان میدهد چگونه میتوان به مرکز هزار تو رسید. ان فرد با استفاده از دفترچه خود را به مرکز هزار تو نزدیک میکند و هر چه قدر نزدیک تر شود از شر ان کسی که تعقیبش میکرد در امان بیشتری خواهد بود 
ان دفترچه در زندگی ما میتواند قران باشد که ما با کمک ان و اینکه چقدر در وجودمان طهارت است میتوانیم خود را بیشتر به خدا نزدیک کنیم و از شر کسانی که میخواهند به ما اسیب بزنند در امان بیشتری باشیم 

تکلیف: به نظر شما پناهگاه سوره ناس چه شکلی هست
از نظر من پناهگاه سوره ناس جایی است که چند لایه حجیم و محکم و استوار از یه مکانی در حال مراقبت کردن است 
که هر لایه آن وقتی ب جلو میریم بهتر و استوار تر میشود 
این پناهگاه شبیه زمینه که هر لایه هر دفعه ضخیم تر میشود و وقتی به آخرش میرسیم میبینیم این ها درحال مواظبت از هسته زمین هستند
حال این سنگر (پناهگاه) هم مانند آن است اما بجای هسته آن مردم در آن جای دارند و محافظت کننده آن: رب مردم ،ملک مردم و از همه خفن و محکم تر اله مردم است که درحال مراقبت از خطری هستند که خیلی قوی است و این لایه ها در حال حفاظت از مردمان خود هستند که منحرف نشوند و به سمت این خطر نروند!

بسم الله الرحمن الرحیم

پناهگاه سوره ناس: بنظرم پناهگاه سوره ناس آن جایی است (آن موقعی است) که آدم وجه خدا را ( کار خدا رو ) ببینه و متحیر بشه .

چرا ؟!؟ چون آن موقع که متحیر شده به عظمت خدا و بزرگی او پی میبره و اگه باهوش باشه  خودش رو میسپاره به دست خدا  (تا رشدش دهد) حالا اگر وسواس خناسی  هم باشد (چون خودش رو سپرده به خدا و مطیع اوست و بهترین کار را در لحظه میکند) به و شری نمیرساند!


                          

بسم رب الشهدا

پناهگاهی به وسعت عالم

به نظر من پناهگاه سوره ناس میتونه قلعه‌ای نفوذ ناپذیر باشد با وسعتی بسیار زیاد، که نمی توان تصور کرد و این پناهگاه برای همه آدم های  زمین جا دارد.

این پناهگاه نفوذ ناپذیر است اما بعضی از آدم ها به اشتباه و به خاطر طهارت کم دیوار های این قلعه را برای ورود وسواس خناس باز می کند و گاهی اوقات این اتفاق باعث آسیب رسیدن به دیگران می شود.

مثلا کسی که وقتی می خواهی بروی مسجد اجازه نداد و بگوید که یک دست دیگر فوتبال بازی کنیم.

و السلام علیکم ورحمه الله وبرکاته 




بسم الله الرحمن الرحیم

پناهگاه مردم که در سوره ناس ذکر شده:پروردگار مردم / فرمانروای مردم / خدای مردم .{{آیه های 1و2و3 سوره ناس}}

اینان همگی ویژگی کیست؟ کسی که انسان را به کمال میرساند / کسی که حکم او بر انسان ها و همه ی موجودات واجب است  / کسی که همه کس و چیز را آفریده است . آیا اینان ویژگی خدای یگانه الله نیست؟؟

چنانکه سوره فلق به ما این یادآوری را کرد که چگونه به خداوند منان از شر خلق و آدمیان پناه بریم، سوره کریمه ناس نیز که با آن، قرآن را ختم می‌کنیم، به ما یاد می‌دهد که چگونه از گمراهی و فرو رفتن در جهالت به خداوند سبحان پناه بریم.که او بهترین پناهگاه برای همه ی مردم است نه  فقط مومنین و مومنات . به خدای یگانه پناه ببریم که بر همه چیز تواناست و به راستی که او برایمان کافی است.

(أَ لَیسَ اللهُ بکافٍ عَبدَهُ          

آیا الله برای بنده اش کافی نیست؟) سوره زمر آیه 36



بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ    وَالْعَصْرِ ۱ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ ۲إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ۳


الحمد لله اولین سوره نگاهمون رو ساختیم.با تمام ضعف هایی که بود اما بسیار دلچسپ بود اینکه ببینی ده نفر بیشتر از یک ماه و نیم سوره عصر بخونن و تکلیف سوره عصر انجام بدن و سناریو بسازن و بعدش خودشون اجرا کنن.

الحمدلله هدانا بهذا



دانلود سوره نگاه


عنوان: سوره نگاه
حجم: 28.3 مگابایت
توضیحات: سیاه مشق های بچه های تدبری مسجد اهرا(س) از سوره مبارکه عصر




آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها